کد مطلب:35536 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111
چه زود كه پرده برافتد. بسی دوست دارم چنان رفتگان كه گر خاك در دیده انباشتند شما نیز این پرده ی رنگ رنگ نكردید دیگر به لذت نگاه به گاهی كه خود دیده بینا كنید همی گشته غرق عرق شرمسار هم اكنون چو دستور باشد خرد بدان سان كه ارواح باریك بین شمایید سرگشته از راه راست چو بستید با شهوت و آز و كین ز پرواز افتاد آن نازنین شگفت آفریدست یزدان ترا عجیب است انسان و یزدان چنین ودیعه نهاده به سینه درون به خدمت بگیری گر آن عزم را برانگیزی آن روح پاكیزه خوی تو نشنیده ها بشنوی آن زمان دگرگونی آید ترا در نظر شود سیر تاریخ عبرت فزای [صفحه 232] بشر باید از خویش آموختن كه انسان تواند بدان جا رسید پیمبر كه داد از خدا رهنمود رود كاروان پیش در راه راست رود سوی ابهام، چرخ زمان سبكبار باشید تا آن زمان كه پیشینیانند در انتظار [صفحه 234]
«قریب ما یطرح الحجاب!»
كه در گور خفتند بی همزبان
ولی پرده از چشم برداشتند
چنین برگرفتید از چشم تنگ
به دنیا نبردید این سان پناه
همی جلوه ی حق تماشا كنید
حقیقت چو شد بر شما آشكار
تواند بدان نیكویی ره برد
ببینند گردد شما را یقین
از این رو ندانید مقصد كجاست
پر روح خود را به هم بر چنین
كه هستید خود با مصیبت قرین
تو هستی شگفت آور ای پر بها!
عجیب آفریدش چنین دلنشین
همان عزم چونان كه بیستون
فرامش كنی لذت بزم را
ندیده ببینی تو بی گفتگوی
ندیده ببینی ز هر دو جهان
حقایق شود بی گمان جلوه گر
چنین شیوه گردد ترا رهنمای
به ژرفای هستی نظر دوختن
كه افرشته هرگز چنان جا ندید
بدان جاه و فر آدمیزاده بود
كه پایان این راه سوی خداست
بدان سو شتابیم با كاروان
كه بینیم دیدار پیشینیان
همه چشم بر راه و دل بی قرار
صفحه 232، 234.